رويكرد شاه اسماعيل به زبان تركي حركتي ملي گرايانه و ناشي از تقدس زبان تركي براي قزلباشان بود
رويكرد شاه اسماعيل به زبان تركي حركتي ملي گرايانه و ناشي از تقدس
زبان تركي براي قزلباشان بود
----------------------------------------------
تعليقه اي بر يادداشتي درباره زبان فارسي در عثماني
نقد
نسخه قابل چاپ
در پيشگفتار کتاب تازه انتشار يافته با عنوان فهرست دستنویس های فارسی
کتابخانه ایاصوفیا (استانبول) از سيد محمدتقي حسيني، يادداشتي به قلم استاد تاريخ پژوه
دکتر رسول جعفريان سلمه الله آمده که به نظر ميرسد قابل تأمل و بررسي باشد. در بخشي
از اين نوشتار آمده است: <شاید یکی از طنزهای تاریخ ادب فارسی این است که سلطان
سلیم و شاه اسماعیل که یکی نماد عثمانی و ترکی و دیگری نماد ایرانی و فارسی بود، درست
برخلاف، اولی به فارسی شعر می سروده و شاه اسماعیل به ترکی. آگاهیم که عثمانی ها بخصوص
فرهیختگان آنان، به یادگیری زبان فارسی افتخار میکردند و در گردآوری آثار فارسی ید
طولانی داشتند. اهمیت زبان فارسی به عنوان زبان علم و ادب برای ترکان عثمانی کاملاً
شناخته شده بود. آنان، اسلام را از فارسی یاد گرفته بودند و از این جهت نسبت به آن
احترامی شایسته می گذاشتند. همین زمینه بود که بتدریج، نه تنها زبان فارسی را در دوایر
علمی ترکی حفظ کرد، بلکه بسیاری از لغات آن را در دل زبان ترکی جای داد. با این همه،
بتدریج، ترکان به سمت ملی گرایی رفتند و آرام آرام فارسی را کنار گذاشته روی ترکی تکیه
کردند. در این شرایط بود که آثار فارسی در کتابخانه ها در حاشیه قرار گرفته و در حالی
که در قرن دهم، شیخ الاسلام بزرگی چون ابن کمال پاشا، چندین اثر به فارسی نوشته بود،
از قرن یازدهم به بعد، از نفوذ زبان فارسی در عثمانی کاسته شد و بتدریج رو به زوال
گذاشت. >
بيان اين مطالب به قلم يکي از اساتيدي که عمده مطالعات و تحقيقاتشان روي
مسايل و جريانهاي تاريخي تشيّع متمرکز است به نظر اندکي عجيب مينمايد! چه، کساني که
مشخصاً روي موضوع "حروفيان و علويان" متمرکزند ميدانند که اين رويکرد عثماني
به زبان فارسي، بخصوص در دوره هاي شاه سليم (918-926هـ) و فرزندش شاه سليمان قانوني
(926-975هـ)، نه تنها يک "طنز تاريخي" بلکه اتفاقاً توطئه اي هوشمندانه و
سياسي بوده است و تا زماني که اين رويکرد در دربار عالي باب باقي بود (تا قرن 11 و
12هـ که سلسله صفوي به ضعف گراييد) اين روند توجه به اين زبان همچنان ادامه داشت و
اتفاقاً پاسخ به اين سؤال تعيين کننده است" علت اصلي فراز و فرود فارسي نويسي
و فارسي سرايي و توجه خاص به آن زبان در کل دوره 700 ساله عثماني، چرا دقيقاً مربوط
به همين دوره دويست ساله ظهور تا افول صفويه است؟ آيا اوج توجه به اين زبان بخصوص از
سوي کساني وابسته به حاکميت، مانند شيخ الاسلام ابن کمال پاشا (د. 940هـ) در راستا
و پيشبرد همين سياست راهبردي عثماني در قرن دهم نبوده است؟
شايد بتوان چنين گفت که مشخصاً رويکرد شاه اسماعيل به زبان ترکي در ابتداي
امر همزمان با تشکيل دولت صفوي، هم رويکردي مذهبي (= علوي گري) منبعث از تقدس زبان
ترکي نزد علويان آناتولي داشته و هم حرکتي ملي گرايانه براي جذب حداکثري تودههاي هم
مسلک خود (= قزلباشان) در آناتولي بوده است که به هر حال براي تقويت پايه هاي قدرت
خود هنوز به حمايت آنان سخت نياز داشت؛ اما رويکرد شاهان صفوي به زبان فارسي از دوره
شاه طهماسب به بعد رويکردي مذهبي (= تشيع امامي) بوده است و هم سياسي (با نيت درهم
شکستن توطئه عثماني)؛ اما بدون ترديد رويکرد حداکثري شاهان عثماني به زبان فارسي صرفاً
رويکردي سياسي بوده است که به نظر ميرسد شاهان صفوي با درايت و درکي به موقع از توطئه
پشت پرده عثماني در اقبال حداکثري غيرمعمول به زبان فارسي، به سرعت به تقويت زبان فارسي
در داخل ايران نمودند!
در تبيين مطلب بايد گفت که از زمان پيدايش جريان غالي شيعه حروفيه که در
محدوده ايران آن روز و با زبان فارسي نضج يافت، اين زبان به تدريج کارکردي مقدس يافت،
چرا که متون مقدس آنان از جاودان کبير و صغير تا رسائل و مقالات سيّد فضل الله نعيمي
استرآبادي همه و همه به زبان فارسي نوشته شده بود. پس از قلع و قمع حروفيه در حوزه
جغرافيايي ايران، از سوي تيمور و فرزندانش در اواخر قرن هشتم و مشخصا از سال 830هـ
به بعد پس از قضاياي ترور نافرجام شاهرخ ميرزا تيموري توسط احمد لُر حروفي، حروفيان
به جهت مهيا بودن شرايط مناسب در آناتولي و پذيرش از سوي تصوف آناتولي و مشخصاً بکتاشيه
به تدريج مجبوراً به سمت آناتولي رفتند. در اين دوره که بکتاشيه از طريق باليم سلطان
بيشترين تأثيرپذيري را از آموزه هاي مسيحيت (نسطوري و يعقوبي) دوره تکاملي خود (جدايي
از جريان شيعي) را تجربه ميکرد، حروفيه و تعاليم آنان نيز مشخصاً به توسط سيد عمادلدين
نسيمي (که برخي از اشعارش نيز ترکي بود) و سيد عبدالاعلي اصفهاني ممزوجاً با آن روند،
بر پيکره علوياني که از دوره اورخان غازي با عنوان يني چريان به حکومت نزديک شده بودند،
تزريق ميگرديد.
بايد دانست با اينکه زبان فارسي با حضور مولانا جلال الدين رومي و سيد
محمدخراساني نيشابوري مشهور به حاجي بکتاش ولي در اوايل امر کارکردي مقدّس نزد بکتاشيان
آناتولي يافته بود و تقريباً تمامي آثار مکتوب اوليه بکتاشيان با اين زبان نگارش يافته
بود، اما شايد پس از روشن شدن اختلافات فکري بين مولانا و حاجي بکتاش ولي که افلاکي
هم در مناقب العارفين به مواردي از اين اختلافات اشاره نموده، مشخصاً پس از مرگ حاجي
بکتاش ولي و حضور رسمي بکتاشيه صوفي در دستگاه عثماني با عنوان "يني چري"،
به تدريج زبان فارسي موقعيت مذهبي و نسبتاً مقدّس خود را نزد بکتاشيان از دست داد.
تقريباً از اين دوره به بعد تمامي متون مذهبي علويان به زبان ترکي نوشته شد و از آن
ايام تا بحال هم متون ادعيه و اشعار و ذکر و همه آنها در جمخانه ها به زبان ترکي خوانده
ميشود.
پس از حضور جدي حروفيه در آناتولي و هضم و حل حروفيه و عمده تعاليم آنان
در بکتاشيه، با اينکه به نظر ميرسد مدّت بسيار محدودي زبان فارسي ـ به جهت وجود متوني
از حروفيه ـ نزد علويان کارکردي مذهبي داشته است و کساني مانند عبدالمجيد فرشته و رفيعي
و مثالي و امثالهم به اين آثار توجهي جدي داشتند و به شرح آن آثار پرداختند که مرحوم
گلپينارلي در پژوهه خود (متون حروفيه) به مواردي اشاره داشته؛ اما به تدريج زبان مقدس
علويان آناتولي، به تدريج بر فارسي غلبه نمود و نکته اي که حائز اهميت است براي مانحن
فيه دقيقا عنايت به همين مسأله است که "زبان ترکي همواره نزد علويان زباني
مقدس داشته است".
جملگي ميدانيم که نيآکان صفويه صوفي نزد قزلباشان و بکتاشيان آناتولي جايگاهي
ويژه داشته است و اينکه شاه اسماعيل صفوي ـ که پيشتر به جريان غالي آناتولي منتسب بوده
ـ تنها به زبان ترکي شعر ميسروده است شايد هم به اين جهت و نيز به اين دليل باشد که
به هر حال زبان ترکي، زبان تودههايي از علويان آناتولي بود که دولت و قدرت و اقتدارش
را از آنها ميدانست که البته به نظر ميرسد اين مسأله نيازمند پژوهش بيشتري است. اما
نکته اي که در موضوع مورد گفتگو بايد عنايت داشت اين است که با توجه به اقدام شاه اسماعيل
صفوي در تشکيل دولت صفوي ـ بر خلاف اخلاف بعدي وي که در ادامه توضيح خواهم داد ـ به
نظر ميرسد وي به زبان ترکي به عنوان يک زبان مذهبي (= نماد علوي گري) بر مبناي تعلقات
درون مذهبي خود عنايتي ويژه داشت که به هر حال اين زبان در اين دوره (مشخصاً اواخر
قرن نهم و اوايل دهم هجري) در آناتولي کارکردي مذهبي براي علويان داشته است و در اين
ميآنه، ياووز سليم، وقتي در سال 918هـ به قدرت ميرسد يکي از استراتژيهاي هوشمندانه
وي درهم شکستن و تضعيف عقبه سياسي و فرهنگي صفويه در آناتولي بوده و طبيعاً يکي از
آنها زبان رسمي علويان (= ترکي) و ديگري تبعيد آنان به بالکان و امثالهم و به تبع آن
قطع ارتباط آنان با صفويه و بالمآل تقويت زبان فارسي به عنوان زبان رسمي سنيان ايراني
و به تبع آن جذب مخالفان سني به عثماني مانند مصلح الدين لاري و امثالهم، براي ايجاد
شکاف بين تودههاي ايراني وفادار به اهل سنت و شيعيان جديد در درازمدت بوده است که
البته با درايت و هوشمندي صفويه در بدست گرفتن حربه از دست دشمن، با حمايت از زبان
فارسي، به نظر ميرسد اين تير عثمانيان که اهدافي وراي آن مد نظر آنان بود، به سنگ بخورد!
اما اينکه گفته شود زبان فارسي همواره در دربار عالي باب داراي چنين چايگاهي کاريزما
بوده است: <آگاهیم که عثمانی ها بخصوص فرهیختگان آنان، به یادگیری زبان فارسی افتخار
میکردند و در گردآوری آثار فارسی ید طولانی داشتند. اهمیت زبان فارسی به عنوان زبان
علم و ادب برای ترکان عثمانی کاملاً شناخته شده بود. آنان، اسلام را از فارسی یاد گرفته
بودند و از این جهت نسبت به آن احترامی شایسته می گذاشتند> محل تأمل است! دست کم
آنچه که بايستي مورد توجه قرار گيرد اين است که توجه ويژه شاه سليم و شاه سليمان در
قرن دهم هجري به زبان فارسي مبتني بر يک هدف سياسي بوده است اما دلائل اين رويکرد ناگهاني
و حداکثري عثمانيان به زبان فارسي در قرن دهم دقيقاً چه بوده است؟ مسأله اي است که
نيازمند پژوهش بيشتر است.
به هر تقدير در شروع صفويه بدون ترديد زبان ترکي منبعث از همين تفکر علويان
آناتولي (= خواستگاه فکري شاه اسماعيل)، از جايگاهي والا برخوردار بوده است. اما چرا
به يکباره با به قدرت رسيدن صفويه در ايران اين رويکرد به زبان فارسي هم در عثماني
به اوج خود ميرسد؟ جواب سؤال مذکور هر چه باشد مطلقاً نميتوان از اين حرکت هوشمندانه
تعبير به "طنز" نمود! و اما ميبينيم با حضور هوشمندانه کساني مثل محقق کرکي
ـ که هم از طرفي شناخت دقيقي از ضعفهاي جريان نصيريه و علويان و بکتاشيان داشتند و
هم به جهت حضور طولانيش درون عثماني از ضعف و قوت آنان آگاهي داشتندـ از فرصت موجود
بيشترين و عاليترين استفاده را کردند و آرام آرام با تبيين دلائل و کارهاي ممتد فرهنگي
خلاءهاي ديني نزد علويان همچون انحرافاتي مانند بي نمازي و شراب و امثالهم را ـ که
از برگرفته از مسيحيت آناتولي متقدم به تدريج داخل مذهب علوي گري شده بود و طبيعتاً
صفويه و مشخصاً شاه اسماعيل هم از آن خصيصه مبرا نبود ـ طي دو مرحله (در دوره شاه اسماعيل
و ديگري دوره شاه طهماسب) چند ساله لااقل مثلاً مسأله شراب علني را حل نمودند (اين
کار فرهنگي حتي تا نيمه هاي قرن يازدهم به قدغن کردن شراب هم منجر شد) و جز رگههايي
از تفکرات و تعلقات جريان غالي علوي گري که در برنامه هاي شاه اسماعيل صفوي بوضوح قابل
مشاهده است، ديگر از دوره شاه طهماسب به بعد لااقل به عيان ديده نميشود، يعني صفويه
با آشنا شدن دوباره با جريان اصيل اماميه اثني عشري مجدداً به توسط محقق کرکي به اصل
دورمانده خويش تدريجاً رهنمون شدند و حتّي مبارزه تدريجي با تصوّفِ خانقاهي که از زمان
شاه طهماسب شروع شده بود در نيمه دوم سده يازدهم ديگر به اوج خود رسيد و نهايت تا اواخر
صفويه اين روند به تعطيلي خانقاهها منجر شد و شايد علت اينکه صفويه با اينکه ترک زبان
بودند از دوره شاه طهماسب به بعد ديکر سراغ نداريم شاهي، به ترکي شعري سروده باشد
(جز ابيات چندي که از شاه عباس اول صفوي باقي مانده است) شايد همه و همه حاکي از آن
باشد که صفويه با يک سياست راهبردي هر نوع توجه به زبان ترکي را با توجه به مسأله والاتر
و مهمتري (= تشيّع امامي)، نوعي تقويت جرياني از علوي گري (= بکتاشيه) و تقويتِ مسأله
خانقاه و ملي گرايي و امثالهم در عثماني ميدانستند و طبيعتاً آنان شايد توجه و توليد
هر اثري به اين زبان را در آن مقطع نشانه اي از تعلق خاطر به عقبه فرهنگي خود (= جريان
غالي علويان و حروفيان) در آناتولي ارزيابي ميکردند که شايد به باور آنان در آن مقطع
تاريخي از خود عثمانيان سني نيز خطرناکتر به نظر ميرسيد! چرا که اين تعلقات و ارتباطات
پادشاهان صفوي و نيز همه عشيره ها و تيره هايي مانند شاملو و استاجلو و تکلو و امثالهم
که با حمايتشان به شاه صفوي اقتدار بخشيده بودند، اينک به جهت همين حمايت از شاه، مجبوراً
از علويان آناتولي و همرزمان ديروز خود جدا شده و امروز رسماً امامي شده بودند، آنان
را تهديد ميکرد و شايد همين مسأله توجه حداکثري به تشيع امامي، به تدريج چنان براي
صفويان از اهميت بالايي برخوردار گرديد که آنان حتي حاضر شدند از عقبه فرهنگي خود در
آناتولي که زماني صفويه با حمايت آنان قدرت و اقتدار گرفته بود، نيز دست بکشند. البته
هستند افرادي از محققان که همچنان معتقدند اينکه صفويه جز روزهاي نخست، همواره بر زبان
فارسي تأکيد داشته و هماره به تقويت آن زبان پرداختند، تنها به اين دليل بوده است که
آنها "هر نوع تقويت زبان ترکي در دولت صفوي را تقويت فرهنگ عثماني سني ميدانستند"
و دست کم اگر هم چيزي به اين زبان مينوشتند سعي ميتمودند با لهجه چغتايي بنويسند و
نه با لهجه عثماني! در مقابل اين افراد شايد بهتر آن باشد که بگوييم زبان فارسي از
آنجا که از اين مقطع تاريخي، ديگر زبان رسمي ايران شيعي محسوب ميگرديد و هر نوع تقويتِ
آن زبان در آن مقطع تاريخي در حقيقت تقويت شيعه محسوب ميشده است، کما اينکه همين سياست
راهبردي صفويه در ايران پس از انقلاب اسلامي نيز دنبال ميشود. البته در اين ميانه کساني
غيرمطلع هستند که بر اين باورند که "توجه بيش از حدّ صفويه به زبان ترکي در ادامه
باعث شد که از اواخر حکومت شاه طهماسب به بعد شاعران فارسي سراي از آنان رنجيده و به
هند مهاجرت نمايند"! حال صرف نظر از اينکه ما کمتر شاعري از دوره صفويه سراغ داريم
که آشنايي با زبان ترکي (زبان دربار صفوي) نداشته باشد، در عين حال محققان متفق القولند
که جز شاه اسماعيل صفوي، ساير شاهان صفويه چندان کار جدّي در تقويت زبان ترکي (زبان
خود) به خاطر همان دلائل مهمترِ پيش گفته، انجام ندادند.
پايان سخن اينکه موضوع "توجه حداکثري و نامتعارف به زبان فارسي (مشخصاً
در قرن دهم هجري) در عثماني و همچنين عدم توجه تدريجي شاهان صفوي به زبان ترکي و عدم
تقويت آن در دوره هاي پس از شاه اسماعيل ـ با اينکه هر دو سلسله صفويان و عثمانيان،
ترک زبان بودند ـ شعرسرايي شاه اسماعيل به ترکي و شعر سرايي شاه سليم به فارسي پروسه
هايي هستند که بدون ترديد نيازمند پژوهشهاي دقيقتري است و قطعاً نتيجه آن پژوهشها
هر چه بوده باشد بدون ترديد امري فراتر از يک "طنز تاريخي" مطرح در يادداشت
استادنا دکتر جعفريان سلمه الله خواهد بود.