Sunday, January 09, 2005

تصوف در ايران قبل از صفويه و ظهور دولت صفوي




تصوف در ايران قبل از صفويه و ظهور دولت صفوي

دكتر مظلوم اويار[*] مجله تحقيقات آكادميك : شماره 8-7

دولت صفوي در سرزمين ايران كه همواره شاهد حضور فرق افراطي مانند زرتشتي، مانوي و مزدكي بوده، ظهور كرد. قبل از پيدايش صفويه، بيشتر مردم اين منطقه سني بوده و در كنار برخي طريقتها، جريانات افراطي ديگري مانند باطني گري و حروفي گري نيز وجود داشته است.

يكي از اين طريقتها كه به جهت موضوع اين بحث حائز اهميت است، طريقت صفويه است كه توسط شيخ صفي الدين اردبيلي (متوفي به سال 1300/732) پايه گذاري شده است. اين حركت كه از شيخ صفي الدين شروع و تا شاه اسماعيل ادامه داشت، موفق به تأسيس دولت صفويه در 1501/907 گرديد و شيعه اماميه را مذهب رسمي كشور اعلام كرد. (1) طريقت صفويه در طول 250 سال قبل از تأسيس دولت صفوي دستخوش تحولات اساسي گرديد. بارزترين مشخصة اين دوره هرج و مرج و عدم ثبات سياسي است كه در پي حضور مغول ها، ايلخانان و بدنبال آن ملوك الطوايفي در آناطولي، تيموريان، قراقويونلوها و آق قويونلوها پديد آمده بود.(2) ظهور انديشه ها و جريانات فكري در اين دوره، بخش مهمي از تاريخ اسلام را به خود اختصاص داده است. بدنبال از ميان برداشته شدن خلافت به دست مغولها، و سقوط قدرت مركزي مسلمانان، موجوديت ديني و سياسي اسلام با تهديد و بحران بزرگي مواجه گرديد. در چنين فضاي مبهم و رعب انگيز و به دليل برخي مسائل ديگر، مردمي كه از فشار دين رسمي و مقررات فقه و كلام خسته شده بودند به دامن تصوف پناه آوردند. در كنار توجه به طريقتهاي قبلي، گاهي طريقتهاي جديدي ظهور يافت. از سوي ديگر، با افزايش تمايل مردم به تصوف، تفكرات شيعي افراطي و غالي نيز افزايش يافت.

علت تغيير ماهيت طريقت صفويه از سنّي معمولي به حركت شيعي راديكال با رگه هاي سياسي، بايد در شرايط اجتماعي و سياسي آن دوره مورد بررسي قرار گيرد. مهمترين نقشي كه طريقت صفوي و طريقتهاي مشابه در اين راستا ايفا كردند، نقش پلي بوده كه در روند گذر از سنّي به شيعه انجام وظيفه نموده اند. از اين جهت به ما كمك خواهد كرد كه هم بتوانيم جغرافياي قبل از صفويه را بشناسيم و هم اينكه با روند گذر از تسنّن به تشيع در دورة بعد از شاه اسماعيل آشنا بشويم. در اين ميان جا دارد كه در كنار صفويه بطور خلاصه درخصوص ساير عناصر ديني نيز سخن بگوئيم. از سوي ديگر تلاش صفويان در شيعه كردن مناطق تحت زمامداري خود و طريقتهايي كه آنان را در اين خصوص ياري دادند، موضوع بحث جداگانه اي است. گرچه مطلب فوق در درك هرچه بهتر روابط شيعه و صفويه ما را ياري خواهد داد. (3)

از بررسيهاي بعمل آمده تاريخي چنين بر مي آيد كه در جريان انقراض خلافت سنّي ها در بغداد كه بدست مغولها اتفاق افتاد، علماي شيعه دوازده امامي از خلا‌ء بوجود آمده بهترين بهره برداري را بعمل آورده اند. در عين حال طريقتهاي شيعي آناطولي و ايران نيز توانسته اند به بهترين وجهي از موقعيت پيش آمده استفاده نمايند. از سوي ديگر اظهار نظرهاي برخي گروههاي تصوفي دربارة مهدويت و ولايت موجبات نارضايتي علماي شيعي- اصولي را فراهم نموده بود. اعتقادات منفي اين گروهها درخصوص قدرت مطلق امام دوازدهم، از نظر آنان همچون به صدا درآوردن زنگ خطر بود. بويژه اينكه حركتهاي تصوفي شيعي قبل از صفويه و پس از انقراض مغولها، موفق شده بود مردم عادي را كه نسبت به مقررات شرعي پايبندي چنداني نداشتند، تحت تأثير قرار دهد. انديشه هاي غلوآميز همچون حلول، تناسخ و مهدويت به عنوان بارزترين ويژگي هويت شيعي اوليه ، بزودي توده هاي بي اعتقاد به مقررات را تحت تأثير قرار داد. ذهنيت شيعي – تصوفي، در نتيجه استيلاي مغول، توانست در ميان توده هاي مهاجر تركمن و برخي از گروههاي منحرف ديني در مناطق شمال غربي ايران و آناطولي عميقاً تأثير بگذارد؛ چرا كه روند مسلمان شدن قبايل تركمن در نتيجه آميخته شدن انديشه هاي شامانيستي- شيعي تحقق يافته است. لذا اين حركت، بعدها، در جريان شيعه شدن توده هاي سني كه تحت حاكميت صفويه در آمده بودند مؤثر واقع شد.(4)

يكي از مهمترين علل شيعه شدن برخي طريقتها و علي الخصوص شكل گرفتن بعضي حركتهاي تصوفي شيعي در منطقة مزبور شدت و ضعفي بود كه گاهي در ميزان محبت اهل سنت نسبت به اهل بيت پديدار مي گشت. برخلاف عقيده شيعه متعصب درخصوص ردّ سه خليفة اول و پذيرش حضرت علي و خاندان وي، جالب است كه اقليتي سنّي معاويه و يزيد را رد كرده و حضرت علي را به خاطر مزيتهايي كه در شخصيت وي وجود داشت مورد احترام قرار مي دادند.

بعضي از افرادي كه از اين عقيده – شايد بتوان از آن به عنوان شيعه ميانه رو نام برد- طرفداري كردند، ابتدا معتقد به برتري حضرت علي از عثمان بن عفّان بوده اما بعدها باستثناء عدم پذيرش عصمت، براي او جايگاهي متفاوت از سه خليفة اول قائل شدند. در برخي از آثار و نوشته هاي تاريخي دربارة اينگونه افراد چنين آمده است‌: ”حضرت علي را از سه راه خليفه اول برتر مي دانست “ .(5) بنابراين در بررسي علل تشكيل طريقتهاي شيعي و شيعه شدن منطقه مورد بحث، نبايد نقش اينگونه تمايلات را بي اهميت جلوه داد.

عدم اظهار عقيده و باورهاي مذهبي شيعياني كه تحت حاكميت استبدادي زمامداران سنّي در منطقه زندگي مي كردند، يكي ديگر از عوامل شكل گيري طريقتهاي شيعي ذكر مي شود. گفته مي شود شيعياني كه در شرايط خفقان تحت حاكميت حكام سنّي زندگي مي كردند، گرايش به طريقتها را عاملي براي اظهار وجود خود مي دانستند. بنابراين، در دوره هايي كه فشار سياسي زياد بوده، افزايش حركتهاي تصوفي با ريشه هاي شيعي را نمي توان تصادفي تلقي كرد. يكي ديگر از فاكتورهاي مهمي كه موجب افزايش گرايشات به سوي حركتهاي تصوفي گرديده، عدم ثبات سياسي به جهت حاكميت مغولها بوده است. در چنين شرايطي توده هاي مختلف، از برقراري ثبات و استقرار تحت حاكميت يك خليفه واقعي نااميد گشته و در نتيجه به سوي فرق تصوفي كه به جاي نجات اجتماع بيشتر به ابعاد روحي و اخلاقي و رستگاري فردي مي انديشيدند تمايل پيدا كردند. در يك چنين فضايي شيعيان رنگ و بوي شيعي را به طريقتها داده و وجوه مشتركي كه بين مؤسسه امامت و اعتقاد به ولايت در تصوف وجود داشت، موجب تقويت اين تمايلات گشت. يكي از موارد جالب توجه در اين زمينه، نزديكي طريقتهاي منتسب به حضرت علي به شيعيان است كه نقطة آغاز آن در اين دوره بوده است.(6) لذا اينگونه ارزيابيها ضرورت تحقيق بيشتر را اجتناب ناپذير مي سازد.

يكي از مؤثرترين عوامل شكل گيري حركتهاي شيعي در منطقة مزبور اجتناب برخي از علماي شيعي از وارد شدن در بحثهاي كلامي و فقهي و تلاش براي وارد كردن تصوف به درون شيعه بود. از ميان اين علما مي توان به آملي (قرن هشتم هجري/ قرن چهاردهم ميلادي)، ابن فهد حلّي (متوفي به سال 841 هجري 1437 ميلادي) و ابن ابي المهجور احسائي- بعد از سال 904 هجري و 1494 ميلادي وفات كرده است- اشاره كرد. آملي صوفيها را شيعياني مي دانست كه بيشتر با جبهة باطني دين سرو كار دارند و بدين وسيله سعي مي كرد تصوف را با تشيع پيوند دهد. به عقيدة او گروه ديگري از شيعيان نيز ترجيح داده اند كه بيشتر به جبهه بيروني تشيع بپردازند. بعلاوه اينكه وي در كتاب معروف خود به نام ”جامع الاسرار“ سعي كرده تا رابطه و پيوند صوفيها را با دوازده امام به اثبات برساند. ابن فهد حلي نيز كه پدر زن ابن فلاح مؤسس فرقه مشعشعيه بود، به عنوان يك عالم صوفي مشرب شيعي شناخته مي شود و با گرايشات به زهد و فلسفه شهرت دارد. همچنين ابي المهجور احسائي نيز كه از پيروان آملي محسوب مي شود، علي رغم اشتهار به گرايشات تصوفي، رابطة وي با هيچ طريقتي به اثبات نرسيده است.(7) اين علما ضمن تلاش براي نزديك كردن تشيع و تصوف در فضاي پرآشوب و بي ثبات قبل از صفويه، كمك زيادي به گسترش اعتقادات شيعي كرده اند. از قرن هفتم تا قرن نهم هجري شاهد حركتهايي هستيم كه در آن تصوف و تشيع درهم آميخته اند. يكي از شيوخ طريقت كه در اين دوره آشكارا شيعه بودن خود را اعلام داشته مير قوام الدين مرعشي است كه در 791 هجري وفات يافته است. وي كه در طبرستان مؤسس يك خاندان كوچك بود، خود در رأس اين دولت قرار داشت. تأسيس چنين دولتي در شمال ايران با تكيه بر جريانات تصوفي، نشان مي دهد كه نبود يك دولت مقتدر مركزي چگونه باعث جذب توده هاي مردم با اهداف سياسي گرديده و تا چه اندازه موفق بوده است. مهمترين ويژگي حركتهاي متكي بر ريشه هاي ديني- سياسي اين بوده است كه توانسته اند با تكيه بر تز جدايي ناپذير بودن دين از سياست به آساني توده هاي مردمي را به حركت وادارند. (8) اين ويژگي حركت مرعشي، تا جايي پيشرفت كه نزديك بود اقتدار علماي شيعي را با تهديد مواجه سازد.

يكي ديگر از حركتهاي مشابه مرعشي ها كه در خراسان ظهور كرد، حركت سربداران بود. اين حركت در اوايل قرن هشتم هجري در مازندران توسط يك شيخ واعظ بنام شيخ خليفه آغاز گرديد و توانست در منطقه سبزوار خراسان توده هاي وسيعي از مردم را به سوي خود جذب نمايد. پس از كشته شدن وي يكي از شاگردانش بنام شيخ حسن جوري با جمع كردن مريدان شيخ خليفه به دور خود به تبليغ انديشه هاي وي پرداخت. وي بعدها توافقنامه اي را با امير مسعود والي سبزوار امضاء كرد و براساس آن نائب والي منطقه گرديد. بدين ترتيب حركت سربداران هويتي سياسي كسب كرد اما او و برخي از دراويش طرفدار وي به دليل اقدام به شورش به قتل رسيدند. پس از مدتي شيخ شمس الدين علي به رهبري حركتي كه شيخ خليفه و شيخ حسن باني آن بودند انتخاب و به كمك دروايش محلي و اهل فتوت در بين سالهاي 53-1347 ميلادي رهبري آن را عهده دار گشت. (9) همانگونه كه مشاهده مي شود حركت سربداران نيزحركتي نظامي آميخته با اعتقادات شيعي- تصوفي بوده و هويت آن شباهت بسياري به هويت طريقت صفويه به رهبري شيخ جُنيد، شيخ حيدر، سلطان علي و شاه اسماعيل دارد. از سوي ديگر حركت شيخيه- جوريه برخلاف حركت قزلباشيه، هيچگاه از عقيدة مشروع مهدويت فراتر نرفته و به رهبران خود لقب مهدي نداده اند. اما اين حركت تصوفي افراطي در سالهاي آخر فعاليتش جاي خود را به حركتي سنت گرا، متكي به فقه و كلام اماميه داده بود. رابطة نزديك علي مؤديّن آخرين رهبر سربداران با شهيد اول (متوفي به سال 786 . ه / 1384.م) كه از رهبران درجه اول تفكر سنتي اماميه محسوب مي شود دليلي بر اين مدعاست. (10) لذا چنانچه ديده مي شود در اينجا نيز حركت تصوفي با گرايشات شيعي افراطي با تكيه بر مهدويت، براي مدت كوتاهي هم كه باشد موفق به جهت دهي به توده هاي مردمي در راستاي اهداف سياسي خود شده است.

حركتهاي حروفيه و مشعشعيه نيز با بهره گيري از تصوف شيعي ظهور پيدا كرده است. حروفيه از سوي فضل الله استر آبادي (متوفي به سال 804 .ه / 1401.م) كه ادعاي الوهيت داشت بنيان گذاشته شد. (11) فرقه وي شباهت بسياري به فرق غالي صدر اسلام داشت و مدعي بود كه از باطن قرآن كريم مطلع بوده و مي تواند از طريق تأويل معناي باطني، آن را توضيح داده و در اين راه از حروف، ارقام و بعضي از بخشهاي باطني وجود بهره مي جست. (12) فضل ادعا مي كرد كه در 40 سالگي او را صاحب الزمان خطاب مي كردند و در حاليكه ديگران امام را از راه تقليد شناسايي مي كنند او آن را كشف كرده است. (13) وي بعد از طي اين مراحل و تا زمان اعلام برملا شدن اسرار بر او در اصفهان به انزوا روي آورد. (14) حروفيه شباهتهاي زيادي با اسماعيليه داشت و در مناطق وسيعي از ايران مانند آذربايجان، آناطولي و سوريه مردم عوام را تحت تأثير خود قرار داد.(15) در كتاب ”محرمنامه“ كه پس از وفات فضل الله نوشته شده، سخناني از صاحب الزمان (فضل اله) كه مدعي بود حروفيان را از ظلم و فشار رها خواهد ساخت، نقل شده است. حروفيان كه هدف رسيدن به قدرت سياسي را نيز در سر مي پروراندند، نه تنها زمامداران وقت خود را با تهديد مواجه ساختند، بلكه در سايه ديدگاههاي الحادي عنصر تهديدي در ميان علماي شيعه نيز تلقي مي شدند.(16)

مشعشعيه نيز از بسياري جهات داراي خط مشي يكساني با صفويه بوده و توسط محمد بن فلاح (متوفي به سال 866 . ه/ 1461.م) بنيان گذاشته شد. وي از شاگردان ابن فهد (متوفي به سال 841. ه / 1437.م) (17) از علماي مشهور شيعه مي باشد و پس از تحصيل علوم شيعي علي رغم مخالفت استاد خود ابتدا ادعاي سيادت و سپس مهدويت كرد. او در آغاز كار در منطقة هويزه از توابع خوزستان اقامت داشت و به كمك پسرش توانست توجه تعدادي از قبايل منطقه را به سوي خود جلب نموده و آنجا را به تصرف خود درآورد. ابن فلاح همه كساني را كه از حمايت او امتناع كردند تكفير نمود و در جريان حمله به شهرهاي نجف، حلّه و بغداد در سال 860 هجري از لشكريان قراقويونلوها شكست خورد و حتي پسرش نيز در اين جنگ كشته شد. نوادگان وي تا تشكيل دولت صفوي از جمله شيعيان افراطي بودند و به تدريج به سوي شيعه اثني عشريه متمايل شدند. و سرانجام در قرن يازدهم هجري منطقه هويزه مركز اصلي شيعيان اماميه شده بود. (18)

وضعيت طريقتهايي كه قبل از صوفيه كلاً به مذهب تشيع گرايش پيدا كرده و يا عناصري از آن را به طريقتهاي سني وارد كرده بودند، بخش مهمي از موضوع اين بحث را تشكيل مي دهد. مشهورترين اين طريقتها نعمت اللهيه، نور بخشيه، ذهبيه و كبرويه هستند كه شاخه هايي از اين فرق به نوعي با تشيع در ارتباط بوده اند. از ميان اين فرقه ها بويژه دو فرقه اول به جهت ارتباط خاصي كه با تشيع داشتند بسيار حائز اهميت مي باشند.

طريقت نعمت الهيه (19) از مؤثرترين و وسيعترين طريقتهاي شيعي ايران محسوب مي شود. مؤسس اين فرقه شاه نعمت الله ولي كرماني است كه اصالتاً اهل حلب بود. شاه نعمت الله (متوفي به سال 834 .ﻫ / 1431.م) (20) ضمن سنّي بودن ، نسبت به مذهب تشيع ديدگاهي مثبت داشت. سلسلة ارتباط فرقه نعمت الله اللهيه به ترتيب به ابوالفضل البغدادي (متوفي 550 . ﻫ)، احمد الغزالي (متوفي به سال 520 .ﻫ)، ابوالقاسم الجرجاني، معروف الكرهيه (متوفي به سال 200 .ه) و پس از آن به امام هشتم يعني امام رضا مي رسد .(21) پس از روي كار آمدن صفويه، اين طريقت آشكارا مذهب تشيع را پذيرفته و حتي يكي از شيوخ محلي آن بنام مير نظام الدين عبدالباقي در سال 917 . ﻫ / 1511 .م از سوي شاه اسماعيل صفوي به صدارت انتخاب شده است. با اين حال پس از حكومت شاه عباس بتدريج قدرت و نفوذ قبلي خود را از دست داده و تحت فشار علما و مقامات حكومتي واقع شده است. بدنبال اين تحولات عده اي از طرفدران اين طريقت مجبور به مهاجرت به هندوستان شده و كسانيكه در ايران مانده بودند به انزوا روي آوردند. بعدها در سال 1190. ﻫ/ 1776.م رضا علي شاه (وفات 1214 ه) وارث سيزدهم شاه نعمت الله، شاگرد خود به نام معصوم عليشاه را از هندوستان به ايران اعزام كرد و در اثر آن طريقت مزبور جان تازه اي گرفت و در زمان كريم خان زند تأثيرات مهمي از خود برجاي گذاشت.(22) بدنبال وفات شيخ محجوب عليشاه (متوفي 1230 .ه) نائب هفدهم شاه نعمت الله و عدم تعيين جانشين براي خود، طريقت به شاخه هاي مختلفي تقسيم گرديده و در طي 150 سال اخير در ايران تأثيرات مهمي از خود برجاي گذاشته است. بگونه اي كه در حال حاضر بين پنج تا يكصد وپنجاه هزار پيرو دارد.(23)

طريقتهاي نور بخشيه و ذهبيه نيز بواسطة خواجه اسحاق خودلاني (متوفي به سال 826. ﻫ/1423.م) به طريقت كبرويه متصل مي گردد. وي يك سنّي بود و در عين حال نسبت به مذهب شيعه علاقه خاصي داشت. سلسلة ارتباط اين طريقت از طريق علي الهدايي (متوفي به سال 786. ﻫ / 1385.م) به علاء الدين السمناني (متوفي به سال 563.ﻫ) و از او به ابوالنجيب السهرودي (متوفي به سال 563 .ه) و سپس به احمد الغزالي متصل و پس از وي با اتصال به فرقه نعمت اللهيه ادامه مي يابد.(24) گفته مي شود، پس از آنكه خواجه اسحاق، سيد نور بخش را (متوفي به سال 869 .ﻫ) به عنوان جانشين و مؤسس فرقه نوربخشيه اعلام نمود، يكي از مريدان وي بنام مير شهاب الدين المشهدي مجلس را ترك و به اتفاق تعدادي از مريدانش طريقت ديگري را تأسيس نمود. (25) اين طريقت كه به نام ذهبيه معروف است، در ابتداي تأسيس حكومت صفويه آشكارا پذيرش شيعه را اعلام و در زمان شاه عباس به همت شيخ محمد علي خراساني نائب هشتم مير شهاب الدين فعاليت مؤثري داشت، اما بعدها در پي فشار علما و دولت نفوذ قبلي خود را از دست داد. اين طريقت سپس در زمان سي امين شيخ خود قطب الدين شيرازي (متوفي به سال 1173. ﻫ) جان تازه اي يافت ولي پس از سي و ششمين شيخ خود يعني جلال الدين شيرازي (متوفي به سال 1331. ﻫ) دچار انشقاق شد.(26) مركز اين طريقت در شيراز قرار دارد ولي در تبريز و تهران نيز داراي خانقاههايي است.(27)

سيد محمد نور بخش مؤسس طريقت نور بخشيه (متوفي به سال 869 .ﻫ/ 1463.م) در مدرسة حلة درس خوانده بود.(28) او از آثار و منابع شيعه استفاده مي كرده و به زيارت قبور اهميت مي داده است. وي از يك سو طريقت خود را به حضرت علي متصل مي نمود و از سوي ديگر مدعي بود كه سه خليفة اول هركدام يك صوفي بودند. طريقت نوربخشيه به دليل طرفداري از عقيدة مهدويت ضمن قائل بودن به بُعد باطني براي اين امر از جهت تمثيل امام دوازدهم نيز به ابعاد فقهي اعتقاد داشت و اين مسئله تهديدي جدي براي دايره قدرت علماي شيعه محسوب مي شد. تفكر نوربخش درخصوص اتصال تصوف به شريعت ديري نپاييد كه عكس العمل شيعه را برانگيخت.(29) براساس كتاب ”مجالس“ شوشتري، ”نوربخش“ در مسائلي مانند، متعه، و ميراث تابع نظرات اصولي ها بوده اما درخصوص جهاد اعتقاد به ضرورت وجود امام مطلق بعنوان ولي بوده است.(30)

همزمان با روي كار آمدن دولت صوفيه ، شاه سيد قاسم فيض بخش فرزند نوربخش كه در آنزمان در قيد حيات بود (متوفي به سال 917 . ﻫ/ 1511. م) آشكارا گرايش خود را به مذهب شيعه اعلام داشت. حتي روايت مي شود كه علمايي مانند شيخ بهايي، ملا محسن فيض كاشاني و قاضي شوشتري در زمرة مريدان اين طريقت بوده اند. طريقت نوربخشيه معروف به حكمت الهي بوده و در پيشرفت مدرسة اصفهان و همچنين گسترش تشيع در هندوستان و منطقة كشمير نقش مهمي داشته است. اما در اواخر حكومت صفويه به شدت تحت فشار قرار گرفته و فقط توانست موجوديت خود را در هندوستان و كشمير حفظ نمايد. پس از اين تحولات باستثناي تلاشهاي فردي ميرزا عبدالوهاب نائيني (متوفي 1212. ﻫ/ 1797.م) و ميرزا عبدالقاسم شيرازي (متوفي به سال 1239 ه/ 1823 م) هيچگاه نتوانست همانند اوايل دوره صفويه شكوفا شود. (31)

حركت كبرويه كه طريقتهاي نوربخشيه و ذهبيه از آن منشعب شده اند، در اوايل قرن هفتم هجري/ سيزدهم ميلادي به عنوان يك طريقت متعصب سنّي ظهور كرد و بتدريج هويت شيعي به خود گرفت. تدريجي بودن گرايش به تشيع در اين طريقت نيز همانند طريقتهاي قبلي صادق است. يكي از معروفترين رهبران اين حركت بنام شيخ علاء الدين سمناني (متوفي به سال 736 . ﻫ/ 1336 .م) ضمن سنّي بودن، حضرت علي را از سه خليفة اول برتر و قطب زمان مي دانست. (متوفي به سال 786 . ﻫ/ 1385.م) فرقه همدانيه نيز كه با انشعاب از فرقه كبرويه توسط علي همداني گرديد، تأسيس كرد، همانند ساير طريقتهاي سنّي نسبت به حضرت علي و اهل بيت احترام بسياري قائل بود. احساس محبت و احترامي كه در ميان پيروان اين طريقت نسبت به اهل بيت و حضرت علي وجود داشت، از زمان شيخ سوم يعني خواجه اسحاق خودلاني روبه ضعف و سستي گذاشت. خواجه اسحاق يكي از شاگردان خود بنام محمد بن عبدالله را مهدي اعلام و او را وادار به قيام عليه شاهرخ فرزند تيمور نمود، اما وي شكست خورد و در سال 826 هجري اعدام گرديد. پس از خواجه اسحاق طريقت كبرويه دچار انشعاب گرديد و به دو طريقت ذهبيه و نوربخشيه كه ذكر آن در بالا رفت تقسيم گرديد.(32)

يكي از مشهورترين طريقتهاي ايران دورة صفويه بعد از طريقتهاي نوربخشيه، ذهبيه و نعمت اللهيه، طريقت حقساريه است. رهبر اين حركت جلال الدين يا قطب الدين حيدر مي باشد كه در قرن سيزدهم .م/ هفتم هجري مي زيسته است. اطلاعات موجود دربارة اين شخص چندان قطعي نيست و برخي او را سهروردي و شيخ جلال الدين بخاري نيز دانسته اند.(33) گفته مي شود كه حقساريه در دوره صفويه و قاجاريه دائماً با طريقت نعمت اللهيه در حال درگيري بوده و قبل از تأسيس حكومت صفويه با اين خاندان داراي پيوندهاي تاريخي بوده است. يكي ديگر از مسائلي كه منابع تاريخ بدان اشاره كرده اند، روابط آن با اهل حق (علي اللهيان‌) است، چرا كه بنظر برخي از مورخين اهل حق بيش از آنكه يك فرقه شيعي باشد، يك طريقت تصوفي مرتبط با حقساريه مي باشد. از سوي ديگر ساختار اداري اين حركت بسيار ضعيف بوده و به همين دليل گاهي در يك زمان چند نفر را به عنوان شيخ خود اعلام مي كرده است. اين طريقت در چند شهر ايران داراي خانقاه بوده و تعداد مريدان آن حدود 3 هزار نفر تخمين زده مي شود. همچنين گفته مي شود در عراق نيز طرفداراني دارد.(34)

طريقتهايي كه در بالا توضيح داده شد، مدتها پس از ظهور تصوف در دنياي اسلام به وجود آمدند. اگر به طريقتهايي كه در دوره سلاجقه و پس از آن تأسيس و گسترش پيدا كرده اند نگاهي بياندازيم، مشاهده مي كنيم كه بيشتر آنها داراي گرايشات سنّي بوده اند.(35) در عين حال نگرش علماي سنّي به تصوف بسيار منفي بوده اما همزمان با استيلاي مغول و پس از آن، شيعه را بشدت تحت تأثير قرار داده است. به همين دليل نقش تصوف به منزلة پلي براي گذر از سني به شيعه بايد مورد بررسي دقيق قرار گيرد. اما نبايد در خصوص شيعه شدن ايران، نقش طريقتها را خيلي بزرگ جلوه داد. زيرا اين امر در نتيجة فشارهاي دولت صفويه تحقق يافته و توسل به اينگونه دلايل چيزي جز سرپوش گذاشتن به اقدام انقلابي صفويه نمي تواند باشد. چنانچه در آينده خواهيم گفت، طريقت صفويه ضمن ايفاي نقش مهم در تأسيس حكومت صفوي، در قبولاندن تشيع به مردم، اداره حكومت و ايجاد فشار بواسطه علما نقش بسيار مهمتري داشته است. خلاصه اينكه در گسترش تشيع در قلمرو صفويه نقش شمشير و مشروعيت برگرفته از علماي شيعه از نقش برخي از طريقتها مؤثرتر بوده است.

از سوي ديگر، بزرگ جلوه دادن جايگاه تصوف در گرايش از سنّي به شيعه به معناي چشم پوشي از نفوذ و تأثير طريقتهاي سنّي در منطقه مزبور و بطور كلي اغماز از وجود ريشه هاي سنّي تصوف در دنياي اسلام است.(36) چه طريقتهاي سنّي و چه طريقتهاي شيعه، از اعمال سياستهاي دولت و علماي دوره صفويه بهره خود را گرفته اند. بحث دربارة گرايشات به تشيع و شيعه شدن طريقتها، با هدف تبيين رابطة بين تشيع و تصوف و روشن شدن وضعيت ساير حركتهاي ديني مشابه طريقت صفويه مطرح شده است. پس از اين مقدمه، علل ظهور طريقت صفويه، فراز و نشيبهايي كه پشت سر گذاشته و نقش آن در تأسيس سلسله صفويه را مورد بررسي خواهيم داد. براي پي بردن به هويت كامل شيخ صفي الدين و طريقت صفويه، همچنين مراحلي كه طي كرده و تحولاتي كه مبتلا به آن بوده بايد بين 4 شيخ اول يعني شيخ صفي الدين، شيخ صدرالدين، حاج علي و شيخ ابراهيم و 4 شيخ آخر يعني شيخ جنيد، شيخ حيدر، سلطان علي پادشاه و شاه اسماعيل تفاوتهايي قائل شويم. اين امر سبب خواهد شد كه تحولات بوجود آمده در سنت خانوادگي و ساختار طريقت را بهتر متوجه شويم. زيرا در حاليكه حركت شيخ صفي الدين در ابتدا صرفاً يك حركت تصوفي سنّي بود، از شيخ جنيد به بعد به سوي عقايد افراطي همچون خدايان و مدعيان الوهيت روي آورد و در مرحلة دوم، دين كاملاً در خدمت سياست قرار گرفت. از نقطه نظر ترتيب تاريخي اولين بخش حركت اردبيل، تا اواسط قرن نهم هجري، دوره هاي مغول و تيموري را در بر مي گرفت. دومين مرحله كه تا زمان تشكيل دولت صفوي ادامه داشت و 50 سال بطول انجاميد، مصادف با حاكميت خاندانهاي قراقويونلوها و آق قويونلوها بوده است.(37)

در ميان طريقتهايي كه به تشيع گرايش پيدا كرده اند از جهت تاريخ ايران، طريقت صفوي مهمترين آنها بوده و شيخ صفي الدين اردبيلي به عنوان مؤسس آن (1334/735 – 1252/650) همانند ابراهيم زاهد گيلاني شيخ طريقت خلوتيه و استاد او ( متوفي به سال 700 . ﻫ / 1300. م) يك سنّي بوده است.

مريدان اين طريقت كه در دورة ايلخانان در شمال غربي ايران تأسيس گرديد، همانند شيخ خود يعني شيخ صفي الدين، داراي مذهب سنّي شافعي بوده اند. حمدالله مستوفي در نزهة القلوب كه شش سال پس از وفات شيخ صفي 741 .ه/1340. م نوشته است و خود نيز از متصوفين آن دوره بوده ادعاي ما دربارة شيخ صفي الدين را تأييد مي كنند.(39) اكثريت علماي شيعه نه تنها او را به عنوان يك سنّي نمي شناسند، بلكه درباره نسب او نيز اطلاعات غلطي ارائه مي كنند. مثلاً آنان ضمن ادعاي سيد بودن شيخ صفي نسب او را به حضرت علي مي رسانند و مي گويند و شيعه متمايل بوده است.(40) ميزان صحت اين ادعاها بوسيله مؤلفان و علماي قرن چهاردهم هجري(41) مفصلاً مورد بحث قرار گرفته و يكي از چهره هاي علمي ايران بنام احمد كسروي نيز درخصوص اين موضوع به نتايج جالبي دست يافته است.(42)

كسروي بطور طبيعي ادعاي سيد بودن صفويان و تمايل آنان به تشيع را در نتيجه فشار سران دولت صفوي به مورخين آن دوره مي داند.(43) همانگونه كه مي دانيم شاه اسماعيل پس از تشكيل دولت صفويه به جهت يافتن زمينه هاي مشروعيت، ادعا كرد كه از نسل امام موسي كاظم مي باشد. او به اين ترتيب توانست توجه مردم و علماي شيعه را به سوي خود جلب نمايد.(44) كسروي همچنين ادعاي سيد بودن شيخ صفي الدين و تمايل وي به تشيع را رد كرده و مدعي است كه اينگونه مطالب بگونه اي كاملاً وارونه توسط مؤلفين آن دوره مطرح گرديده است.(45) وي مي گويد شيخ صفي الدين صرفاً لقب شيخ را براي خود بكار مي برده و هيچ مدركي دال بر استفاده از كلمة سيد براي او در دست نمي باشد. و دلائل و مداركي كه شاه اسماعيل و ديگر رهبران صفويه دربارة سيد بودن خود ارائه كرده اند بي اعتبار و غير واقعي است.(46)

شيخ صفي و سه شيخ بعد از او از سوي سران حكومتهاي منطقه به شدت مورد احترام قرار مي گرفتند. ايلخانان نسبت به وي احترام قائل بوده(47) و فرزندان جلايري نسبت به شيخ صدرالدين(48) و تيمور و اخلاف او نسبت به خواجه علي در اين خصوص كوتاهي نمي كردند.(49) حركت صفويه از يكسو با حسن قبول مردم منطقه روبرو بوده و از سوي ديگر، تأثير و نفوذ آن در ميان مردم آذربايجان، آناطولي و قبائل تركمن خراسان روزبروز افزايش يافت.

طريقت در اين دوره ضمن محافظت از كاراكتر سنّي خود، در ميان طرفداران نيز به يك رابطة ساده شيخ و مريدي بسنده مي نمود و هيچ تمايلي نسبت به اماميه، اسماعيليه و يا غُلات از خود نشان نداده و از طرف ديگر تعداد طرفداران طريقت هر روز افزايش يافته است. ضمن اينكه همه طريقتها در اين دوره شاهد تحرك و پويايي بودند. يكي از دلايلي كه زمـينه اين تحـرك را فـراهم مي ساخت بحران و هرج ومرج سياسي بعد از مرگ ابوسعيد بهادر خان آخرين حكمران ايلخاني بود. در يك چنين فضاي آشفته ايي تصوف تنها اميد و آرامش بخش توده هاي مردمي به شمار مي رفت.(50) انسانها بدين ترتيب خود را از شر حُكام ظالم به آغوش گرم تصوف مي سپردند. گسترش روز افزون سازمانهاي فتيان و اخوان توجه مردم نسبت به تصوف را بيش از پيش افزايش مي داد. يكي از مسائل مهمي كه بايد در اينجا بدان اشاره كرد اين است كه بسياري از گروههاي صوفي و اخي، حضرت علي را به عنوان فتي و مولاي خود قبول داشتند.(51)

پس از مرگ شيخ ابراهيم كه پس از شيخ صفي، شيخ صدرالدين و خواجه علي به درجه شيخي طريقت صفوي انتخاب شده بود، تصوف اردبيل و كادر رهبري آن دستخوش تحولات ريشه اي و آني گرديدو با روي كار آمدن شيخ جُنيد (متوفي به سال 865 . ﻫ) در سال 851 . ﻫ/ 1447.م، طريقت صفويه دورة جديدي را آغاز كرد. وي به طريقت هويتي نظامي بخشيد و فرزندش شيخ حيدر (متوفي به سال 893 .ﻫ) اين بُعد را تقويت نمود. او مريدان خود را قزلباش ناميد و از آنها ارتش مجهز فراهم كرد. بعد از او فرزند ارشدش سلطان علي پادشاه (متوفي به سال 900. ﻫ/ 1494.م) و پس از او فرزند كوچك شيخ حيدر يعني شاه اسماعيل بنيانگذار سلسله صفويه به رهبري طريقت انتخاب گرديدند.(53) مورخين از تحليل تحولات و تغييرات ايجاد شده در مدت كوتاهي مانند 50 سال در ساختار طريقت صفويه عاجز مانده اند.(54)

اعضاي طريقت با كنار گذاشتن هويت سنّي، به شيعي افراطي (غالي) روي آوردند و آشكارا شيخ جُنيد را اِله و فرزندش را ابن الله اعلام كردند آنها مدعي بودند خدايي به جز او وجود ندارد.(55) پيروان طريقت صفويه درباره شيخ حيدر فرزند شيخ جُنيد نيز به الوهيت او قائل شده و فرايض ديني مانند نماز را ترك كردند و حتي برخي او را در مقام قبله ديدند.(56) اين گونه ادعاها دربارة شخصيت شاه اسماعيل به اوج خود رسيد. او درخصوص نسبت خود با حضرت علي و حضرت فاطمه مباهات مي كرد و خود را تجلي الهي حضرت علي مي دانست. خلاصه اينكه در اعماق روح او فرمول ” اناالحق“ منصور حلاج به چشم مي خورد.(57) در نتيجه تحول بوجود آمده در طريقت وسيله اي براي رسيدن به اهداف سياسي و نظامي بود و رهبري طريقت اين دو هدف را در سر مي پروراند. آنان در ساية اين هويت، توانسته بودند در زمان مقتضي مريدان خود را به سوي ميادين جنگ بكشانند و در واقع اين امر تنها استراتژي رهبران طريقت در فتح مناطق مختلف بوده است.(58)

در پس پرده موفقيتهاي طريقت صفويه كه به دنبال روي كار آمدن شيخ جُنيد و ايجاد تغييرات اساسي در آن تا بدان جا پيش رفت كه بتوانند دولت تشكيل دهند، علاوه بر اعتقادات ديني افراطي و بُعد مذهبي و جنگاوري، دلائل ديگري نيز وجود دارد. روابط حسنه بين آق قويونلوها و صفويه يكي از نمونه هاي بارز اين امر است. ازدواج شيخ جُنيد با خواهر اوزون حسن حكمران آق قويونلو و ازدواج دختر وي با شيخ حيدر نيروي تازه اي به طريقت بخشيد. يكي از دلائل حسن ظن حكمران آقويونلوها نسبت به صفويها بيش از آنكه از اعتماد وي نشأت گرفته باشد، به دليل تهديدي بود كه از سوي صفويها متوجه قراقويونلوها گرديده بود. زيرا جهانگير شاه حكمران قراقويونلوها نسبت به افزايش قدرت و نفوذ شيخ جُنيد در اردبيل احساس خطر كرده و از وي خواسته بود كه منطقه تحت قلمرو او را ترك نمايد.(59) در غير اينصورت اتحاد اوزون حسن به عنوان يك سنّي افراطي با شيوخ طريقت صفويه كه داراي گرايشات شيعي افراطي بودند امكان پذير نبود.(60) روند رو به ضعف ساختار سياسي در ايران، عراق و آناطولي و تحليل رفتن قدرت دولتهاي ملوك الطوايفي، در اواخر قرن نهم هجري/ پانزدهم ميلادي باعث بالا رفتن قدرت طريقت صفوي در منطقه گرديد. بدنبال مرگ اوزون حسن در سال 882 . ﻫ / 1478 .م به عنوان تنها كسي كه ميتوانست اتحاد و يكپارچگي را در ايران حفظ نمايد فرزند وي سلطان يعقوب به جاي وي نشست و تا سال 896 . ﻫ /1491 ميلادي موفق شد در سايه سياستهاي موفق خود مدتي اين يكپارچگي را حفظ نمايد.(61) يكي از عناصر مهمي كه تا اين دوره مانع به قدرت رسيدن و يا تأخير در رسيدن به قدرت صفويان گرديده بود، قدرت مركزي آق قويونلوها و برخي قدرتهاي كوچك ديگر بود. در همين حال تا زمان شكست الودين بدست شاه اسماعيل در سال 907 . ﻫ/ 1501.م كه متعاقب مرگ سلطان يعقوب اتفاق افتاد، آق قويونلوها، تقريباً نفوذ خود را در منطقه از دست داده بودند.(62) بدين ترتيب شاه اسماعيل با بكارگيري تاكتيكهاي ماهرانه خود كه در پي تضعيف قدرت مركزي صورت گرفت، توانست دولت صفويه را تأسيس نموده و علي رغم بيگانه بودن بخش اعظم مردم منطقه موفق به حاكم نمودن يك سيستم ديني و سياسي و اجراي تدابير مستبدانة خود گرديد.

منابع :

1. Roger savory, "safavid Persia" , combridge history of iran, Cambridge university press 1986, VI, 351
2. Michel M.Mazzoui, the origins of the safavids, shi'ism, Sufism and Gulat, Feriburer islam studien, Wiesbaden : frouz steriner 1972, s.83.
3. Kamil Mustafa şeybi, Teşeyyu' ve Tasavvuf ( tre. Alirıza zekaveti) Tahran 1374.
4. Arjomand, The shadow of god and the Hidden imam, the university of chicago 1984, s.67.
5. Moojam Momen, An interoductıon to shi'i islam, New haven, London. 1989, s. 96.
6. Momen, a.g.e.s.90.
7. Momen a.g.e, s.95-96, 99-100.
8. Arjomand, The shadow of God. s. 67-68.
9. Arjomand, The shadow of God. s. 69-70.
10. Hurru'l- Amili, Emelül- Amil (nşr.Seyyid Ahmed el Hüseyni), Bağdat 1965, 1,183
11. فضل الله در سال 786 هجري تبليغ خود را آغاز و در سال 796 هجري به دستور تيمور اعدام گرديد. اما علي الاعلا جانشين او راهش را ادامه داد. در نتيجه فشارهاي زياد تيمور پيروان فضل الله به آناطولي مهاجرت كرده و در آنجا به تبليغ عقايد خود ادامه دادند، عقايد وي تأثير شگرفي بر روي بكتاشيه گذاشته است. براي اطلاعات بيشتر نگاه كنيد به : Momen, An indtroduetıon shi'i islam, s.100-101
12. a.g.e.s.100-101; şeybi, el Fikru'ş- Şi'i ve'n Neze'atüs- Sufiyye, Bağdat 1966, S. 302-27
13. A.Bausani; "Hurufiya" , E12,111,600.
14. E.G.Browne, "Further Notes on the Literature of the Hurufis and their connection with the Bektashi order of Dervishes" , Journal of Royal Asiatic society, (1907), S.41-42.
15. E.G.Browne. Aliterary History of Persia, Cambridge 1928, III,365-75.
16. Arjomand, the shadow of God, S.73.
17. ابن فهد با مادر ابن فلاح ازدواج كرد و دخترش را به عقد شاگردش درآورد نگاه كنيد به : Mazzaoui, the orjins, s.68.
18. Momen An intonduction, s. 102; Mazzaoui, the origins, s. 67-71.
دربارة مشعشيعه نگاه كنيد به : كسروي، مشعشعيان، يا بخشي از تاريخ خوزستان، تهران 1314، دربارة سربداران و اقدامات آنها نگاه كنيد به : Mazzaoui,the origins.66-67 غياث الدين خواندمير، حبيب السير في اخبار فرائد البشر، تهران 1333/55-1954-11-356، و عباس اقبال، تاريخ مفصل ايران، تهران، 1312/1933-1، 466پ، پتروشفسكي، نهضت سربداران در خراسان، (ترجمه : كريم كشاورز) فرهنگ ايران زمين، (1962)، 224-124.
19. دربارة نعمت اللهيه نگاه كنيد: مسعود همايوني، تاريخ سلسله طريقت نعمت اللهيه در ايران، تهران، 1978، و Momen, An introduction. s.213-15
20. شاه نعمت الله در شهر ماهان نزديك كرمان وفات كرده و هم اكنون قبر وي محل زيارت دوستداران اوست. دربارة زندگي و آثار او نگاه كنيد به :
I. Aubin, Materiaux pour la biographie de shah Nimatollah wali kermani, Tahran- Paris 1956.
21. Momen, An introduction, s.210
22. اين طريقت كه گفته مي شود در دوره كريم خان حدود 3 هزار نفر طرفدار داشته، با اعتراض گستردة علما مواجه گشته و در اثر تحريك ملا محمد بهاءالدين، معصوم علي شاه شيخ طريقت در سال 1212 هجري در كرمانشاه به قتل رسيده است. نگاه كنيد به : سرجان ملكم، تاريخ ايران، لندن 1815، ج 2، ص 426- 382
23. Momen An introduction,s.215
24. a.g.e,s.210
25. گفته مي شود كه وقتي مير شهاب الدين جلسة استاد خود خواجه اسحاق را ترك كرد، او گفت : ”ذهب عبدالله“ و از همين تاريخ نام طريقت تازه تأسيس را ذهبيه گذاشتند.
26. Momen An ıntroduction, S.212
27. a.g.e, s.212, ayrıca bk. Richard Gramlich, Die schiitischen Derwischorden persiens,wiesbaden 1965-67,1,90-91.
28. نگاه كنيد به سيد حسين نصر، sufi Essays، دانشگاه state در نيويورك 1991- ص 117؛ Momen An introduction, s.213، محمد معصوم شيرازي ، طرائق الحقائق (ويراستاري محمد جعفر محجوب) تهران 1966، ج3- ص215.
29. شوشتري، مجالس المؤمنين، ص 146.
30. همان، ص 8-147.
31. Momen, An introduction, s.109.209,212-13
32. a.g.e.,s.102.
33. قبر وي در تربت حيدريه خراسان قرار دارد. نگاه كنيد به a.g.e,s 215
34. a.g.e.s.215-16; seyyed Hossein Naser,"Sadr-al Din şehirazi", A History of Muslim philosophy (ed.M.M.sharif), wiesbaden 1966,s.58-61.
35. برخي از مؤلفين شيعه، علل گرايش به تشيع در اين دوره را ناشي از سركوب آنان در دوره سلاجقه مي دانند، زيرا ‌آنان معتقدند كه فقط شيعه و تصوف از جبهه باطني اسلام مطلعند و لذا شيعه در اين دوره تحت عنوان تصوف مجدداً رشد يافته است. جهت اطلاعات بيشتر نگاه كنيد به : Momen An introduction,s.90
36. بعضي از مورخين شيعه معتقدند كه تصوف از شيعه نشأت گرفته است و عناصر باطني را از همين مذهب در فلسفه خود جاي داده اند. نگاه كنيد به : Nasr, Sufi Essays, s.109-110
37. Mazzaoui, the origins, s.43
38. سلسلة طريقت شيخ صفي بواسطه استادش شيخ زاهد گيلاني به حضرت علي مي رسد و اشخاصي مانند ابونقيب السهرودي و حسن البصري نيز در اين سلسله جاي دارند. (ابن بزاز، صفوه الصفا [نشر، احمد بن كريم تبريزي] بمبئي 1329/ 1911.ص 36-35). شيخ صفي الدين اردبيلي 25 سال از عمر خود را در نزد استادش گذرانده و با دختر وي ازدواج نموده و پس از مرگ استادش به رهبري طريقت انتخاب شده است. او همچنين دختر زن قبلي اش را به عقد شمس الدين پسر استادش درآورده است. (a.g.e,17 vd.)
39. حمدالله قزويني،مستوفي ايلخانان در منطقه قزوين در كتاب خود به نام نزهه القلوب مي نويسد : ” همه مردم قزوين داراي مذهب شافعي و در عين حال مريد شيخ صفي الدين اردبيلي بوده اند.“ نگاه كنيد به : a.g.e (اديت، محمد دبير سياقي، تهران 1336/1957، ص 84-83)
40. Mazzaoui. The origins,s.46.
41. Zeki Velidi Togon, Sur l'origine des Safavides , Melan gas Massignon, III, Damas, 1959,s.345-57; Vladimir Minorsky " Shayk Bali Efendi on the safavids", Bulletin of the school of oriental and African studies, XX (1957), 437-50;a.mlf,Tawakkul ibn Bazzaz", EI1.
42. احمد كسروي، ”نژاد و تبار صفويه “ آينده، ج 2 . (28-1926) ص 357 و 389 و 801.
43. همان صفحه 362 و تاريخ عالم آراي اميني، فضل الله بن روزبهان خنجي، (ترجمه انگليسي ولاديمير مينورسكي، تحت عنوان ايران در 90-1478 ميلادي) و ( a.g.e ، لندن، 1992، ص-62)
44. يكي از مهمترين آثار موجود دربارة نسب صفويه و ادعاهاي مطرح شده در اين خصوص كتاب سلسه النسب الصفويه مي باشد كه توسط شيخ حسين بن ابدال الزاهد گيلاني از نوادگان شيخ زاهد گيلاني استاد صفي الدين اردبيلي به رشته تحرير درآمده است (در 1106-1078/ 94-1667)
45. كسروي، نژاد و ...ص 361
46. a.g.e, s.491.
47. Browne, A litary History of Persia, Cambridge, 1902-24,III,80-87.
48. شيرين بياني، تاريخ آل جلاير، تهران 1345 هجري شمسي، ص 27-221.
49. Mazzaoui, the origins,s.53; ayrıca bk. Hilbert Horst, Timur und Hoga Ali ein Betirag zur Geschichte der safawiden mainz, Akademie der wissenchaften und der literatur, Abhaudlungen der Geists und sozial wissenchaftliche klasse,No 2,1958.
50. Mazzaoui, the origins,s.56.
51. عباس اقبال، تاريخ مفصل ايران، تهران 1312/1933. البته آنچه كه در بين اهل تصوف بعنوان محبت به حضرت علي و اهل بيت مطرح است نبايد با اعتقاد شيعيان نسبت به امامت و دوازده امام يكي دانسته شود. زيرا محبت به اهل بيت نه تنها در بين اهل تصوف بلكه عموماً در بين اهل سنت وجود دارد.
52. اين عنوان به دليل برسرگذاشتن يك كلاه سرخ كه به نشانه دوازده امام، داراي دوازده ترك بوده به آنان داده شده است.
53. زاهدي، سلسله، ص 66؛ غياث الدين خواندمير، حبيب السير في اخبار افراد البشر، تهران، 1333/1954، 4 ص 27-424؛ خُنجي، تاريخ، 1، ص17-18.
54. خُنجي، تاريخ ، ص 63.
55. a.g.e,s.66.
56. a.g.e,s.66-67.
57. Minorsky, "the poetry of shoh ismail", Bulletin of the school of oriental and African studies X (1940-43), 1006 a-1053 a.
58. خنجي، تاريخ، ص45 و52 و54.
59. خواند مير، حبيب السير، 4، 425؛ اسكندر بيك منشي، تاريخ عالم آراي عباسي، تهران، 35-1334/57-1956، 1، 17.
60. Minorsky "A civil and Militory Review in Fars in 881/1476", Bulletin of the school of oriental and African studies, X(1940-43,153-54)
61. Browne, A Literary History of persia, III,412-13.
62. Mazzaui, the origins,s.79.
--------------------------------------------------------------------------------
* استاد دانشكدة الهيات دانشگاه مرمره، رشته تاريخ مذاهب

0 Comments:

Post a Comment

<< Home